امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    بچگی به انگلیسی

    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    کودکی

    فونتیک فارسی

    bachchegi
    اسم
    childhood, girlhood, boyhood, babyhood

    - بچگی خود را در تهران و مشهد گذراند.

    - He spent his boyhood in Tehran and Mashhad.

    - بچگی دشوارش او را تبدیل به شخصی سرسخت و مصمم کرد.

    - His difficult childhood made him a resilient and determined individual.
    بی‌تجربگی، رفتار کودکانه

    فونتیک فارسی

    bachchegi
    اسم
    childishness, childish act, purelity

    - غزل نتوانست بچگی او را تحمل کند و تصمیم گرفت رابطه‌شان را تمام کند.

    - Ghazal couldn't stand his childishness any longer and decided to end their relationship.

    - بچگی دوطرفه و ناتوانی در درک دیدگاه یکدیگر

    - mutual childishness and inability to see each other's perspective
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد بچگی

    1. خردسالی، صباوت، طفولیت، کودکی، نوباوگی ≠ پیری، کهولت

    ارجاع به لغت بچگی

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «بچگی» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/بچگی

    لغات نزدیک بچگی

    پیشنهاد بهبود معانی