معنی abnormality به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˌæbnɔːrˈmælət̬i ˌæbnɔːˈmæləti

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun

نابهنجاری، بی‌قاعدگی، وضع غیرعادی، خاصیت غیرطبیعی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- the abnormality of his behavior

- نابهنجاری رفتار او

- We did not observe any abnormalities.

- هیچ چیزی غیرعادی مشاهده نکردیم.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد abnormality

noun being different from standard or norm

Synonyms: aberrancy, aberration, anomalism, anomaly, atypicalness, bizarreness, deformity, deviance, deviancy, deviation, eccentricity, exception, extraordinariness, flaw, irregularity, oddity, peculiarity, preternaturalness, singularity, strangeness, uncommonness, unnaturalness, unusualness, weirdness

Antonyms: normality, normalness, sameness, standard

ارجاع به لغت abnormality

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «abnormality» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/abnormality

لغات نزدیک abnormality

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

خاد خارج ازوصف خانه جنبا خانه شطرنج خاورسوی خاکروبه گردآوری کردن خاکسترگر خاکشیر مرتع ختام ختم گزاردن خدمت دوسره خراب نکردنی خرابی تدریجی خراشاندن با آلت زبر خراشاندن پوست خراشنده کردن خراشگذاری خراشیدگی بر پوست درخت خرامشگاه خرخنده کردن خرده زارع خز سمور آبی خزانگر خزدست خزه مردابی خسباندن خسپاندن تخم خسپانگر خشک افتادن خشک انداختن خصوصی کردن خط ترازنما درنمودار خط دو راهی خطاگونه خطگذار