امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Adult

ˈædʌlt / / əˈdʌlt ˈædʌlt / / əˈdʌlt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    adults

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A1
بزرگسال، بالغ، بزرگ، کبیر، به حد رشد رسیده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- adult education
- آموزش بزرگسالان
- an adult lion
- شیر بالغ
noun countable
بزرگسالی، وابسته به بزرگسالان، به سن قانونی رسیده، گیاه یا حیوانی که به کمال رسیده است
- He spent his life in Shiraz as a child and in Tehran as an adult.
- خردسالی خود را در شیراز و بزرگسالی خود را در تهران گذراند.
- Only adults can vote.
- فقط اشخاص بالغ می‌توانند رأی بدهند.
- He spent his adulthood in poverty.
- دوران بزرگسالی خود را در فقر گذراند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد adult

  1. adjective being mature, fully grown
    Synonyms: developed, grown, grown-up, of age, ripe, ripened
    Antonyms: adolescent, infant
  2. noun a mature, fully grown person
    Synonyms: gentleperson, grownup, man, person, woman
    Antonyms: adolescent, infant

ارجاع به لغت adult

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «adult» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/adult

لغات نزدیک adult

پیشنهاد بهبود معانی