امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Affiliation

əˌfɪliˈeɪʃn əˌfɪliˈeɪʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    affiliations

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable
وابستگی، نسبت، رابطه، پیوستگی، ارتباط

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- He had no political affiliation.
- او وابستگی سیاسی نداشت.
- They asked about his religious beliefs and political affiliation.
- آن‌ها درمورد اعتقادات مذهبی و وابستگی سیاسی او پرسیدند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد affiliation

  1. noun association with an organization
    Synonyms: alliance, amalgamation, banding together, bunch, cahoots, clan, coalition, combination, confederation, conjunction, connection, crew, crowd, gang, hookup, incorporation, joining, league, merging, mob, outfit, partnership, relationship, ring, syndicate, tie-in, union

ارجاع به لغت affiliation

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «affiliation» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/affiliation

لغات نزدیک affiliation

پیشنهاد بهبود معانی