امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Aggressive

    əˈɡresɪv əˈɡresɪv
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • صفت تفضیلی:

      more aggressive

    • صفت عالی:

      most aggressive

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    adjective B2
    پرخاشگر، متجاوز، مهاجم، پرپشتکار، پرتکاپو، سلطه‌جو

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری
    - Some children are much more aggressive than others.
    - بعضی از کودکان نسبت به بقیه بسیار پرخاشگرتر هستند.
    - He warned that his dog was aggressive towards strangers.
    - او هشدار داد که سگش نسبت به غریبه‌ها پرخاشگر است.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد aggressive

    1. adjective belligerent, hostile
      Synonyms:
      attacking offensive hostile warlike combative belligerent threatening pugnacious quarrelsome contentious militant destructive disruptive advancing invading intruding encroaching intrusive martial bellicose assailing rapacious hawkish barbaric antipathetic
      Antonyms:
      calm easy-going laid-back
    1. adjective assertive
      Synonyms:
      energetic forceful vigorous dynamic tough bold pushy enterprising militant zealous domineering masterful fresh cheeky sassy smart cocky nervy pushing imperious strenuous assertory brassy flip smart alecky come on get up and go hard sell shooting from the hip go after
      Antonyms:
      laid-back complaisant

    ارجاع به لغت aggressive

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «aggressive» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/aggressive

    لغات نزدیک aggressive

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی