امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Agree

əˈɡriː əˈɡriː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    agreed
  • شکل سوم:

    agreed
  • سوم‌شخص مفرد:

    agrees
  • وجه وصفی حال:

    agreeing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive A2
موافقت کردن، موافق بودن، متفق بودن، هم رأی بودن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- I asked Iraj to go and he agreed.
- از ایرج خواستم که برود و او موافقت کرد.
- I agree with what you say.
- با آنچه می‌گویید، موافقم.
- the terms which were agreed upon yesterday
- شرایطی که دیروز مورد توافق قرار گرفت
verb - transitive verb - intransitive
خوشنود کردن، ممنون کردن، پسندآمدن، اشتی دادن، مطابقت کردن، ترتیب دادن، درست کردن، خشم (کسی را) فرونشاندن، جلوس کردن، نائل شدن
- The accounts do not agree.
- حساب‌ها با هم نمی‌خواند.
verb - transitive verb - intransitive
یکدل بودن، یکدل شدن
- They all agreed that he should be fired.
- همه یکدل بودند که او باید اخراج شود.
verb - transitive verb - intransitive
سازش کردن
- Tehran's climate agrees with him.
- آب و هوای تهران به او می‌سازد.
- Onions don't agree with me.
- پیاز به من نمی‌سازد.
verb - transitive
رضایت دادن
- Her father agreed to their marriage.
- پدر دختر به ازدواج آن‌ها رضایت داد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد agree

  1. verb be in unison, assent with another
    Synonyms: accede, acknowledge, acquiesce, admit, allow, be of the same mind, bury the hatchet, buy into, check, clinch the deal, come to terms, comply, concede, concur, consent, cut a deal, engage, give blessing, give carte blanche, give green light, give the go-ahead, go along with, grant, make a deal, okay, pass on, permit, play ball, recognize, see eye to eye, set, settle, shake on, side with, sign, subscribe, take one up on, yes
    Antonyms: contend, contradict, decline, disagree, dispute, dissent, oppose, protest, refuse
  2. verb be similar or consistent
    Synonyms: accord, answer, attune, be in harmony, blend, click, cohere, coincide, concert, concord, concur, conform, consort, correspond, equal, fall in with, fit, get along with, go hand in hand, go together, go well with, harmonize, jibe, match, parallel, square, suit, synchronize, tally
    Antonyms: differ

Collocations

  • agree to do something

    با انجام کاری موافقت کردن، کاری را قبول کردن

  • agree with someone

    با کسی موافقت کردن، با کسی هم‌عقیده بودن

  • be agreed

    متفق‌القول بودن، هم‌عقیده بودن، یکدل بودن، توافق داشتن

لغات هم‌خانواده agree

ارجاع به لغت agree

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «agree» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/agree

لغات نزدیک agree

پیشنهاد بهبود معانی