امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Animate

ˈænəmət ˈænəmeɪt ˈænɪmət ˈænɪmeɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    animated
  • شکل سوم:

    animated
  • سوم‌شخص مفرد:

    animates
  • وجه وصفی حال:

    animating
  • صفت تفضیلی:

    more animate
  • صفت عالی:

    most animate

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
جاندار، زنده، زی‌روح

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- the study of the natural world, both animate and inanimate
- مطالعه‌ی عالم طبیعت، هم جاندار و هم بی‌جان
- The forest was full of animate creatures like deer, birds, and squirrels.
- جنگل پر از موجودات زنده‌ای مانند گوزن، پرندگان و سنجاب بود.
verb - transitive
سر حال آوردن، به شوق آوردن، سرزنده کردن
- His jokes animated the audience.
- لطیفه‌های او حضار را سر حال آورد.
- The lively music seemed to animate the crowd, causing everyone to start dancing.
- به نظر می‌رسید که موسیقی پرجنب‌وجوش جمعیت را به شوق آورد و باعث شد همه شروع به رقصیدن کنند.
adjective
سرزنده
- The children's faces were animate.
- صورت بچه‌ها سرزنده بود.
- The garden was filled with animate butterflies fluttering from flower to flower.
- باغ پر از پروانه‌های سرزنده‌ای بود که از گلی به گل دیگر می‌رفتند.
verb - transitive
برانگیختن، ترغیب کردن، روحیه دادن
- The desire to surpass animated Hassan to continue his education.
- میل برتری‌جویی حسن را برانگیخت که تحصیلات خود را ادامه دهد.
- The coach's inspiring words were enough to animate the team to victory.
- سخنان الهام‌بخش مربی برای روحیه دادن به تیم برای پیروزی کافی بود.
verb - transitive
زنده کردن، جان دادن، زندگی بخشیدن
- The scientist was able to animate a dead frog back to life.
- این دانشمند توانست به قورباغه‌ی مرده جان بدهد.
- The wizard used his magic to animate the inanimate objects in the room.
- جادوگر از جادوی خود برای جان دادن به اجسام بی‌جان در اتاق استفاده کرد.
verb - transitive
به حرکت درآوردن، متحرک کردن
- The breeze animated the leaves.
- نسیم برگ‌ها را به حرکت درآورد.
- She learned to animate puppets for the school play.
- او یاد گرفت که عروسک‌های نمایشی را برای نمایش مدرسه به حرکت درآورد.
- The wind animated the leaves.
- باد برگ‌ها را به حرکت درآورد.
verb - transitive
به‌صورت کارتون درآوردن، به حرکت درآوردن (در کارتون)
- to animate a children's tale
- داستان کودکان را به‌صورت کارتون درآوردن
- to animate puppets
- (از طریق ریسمان و غیره) عروسکها را به حرکت درآوردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد animate

  1. adjective alive
    Synonyms: breathing, live, living, mortal, moving, viable, vital, zoetic
    Antonyms: dead
  2. adjective lively
    Synonyms: activated, active, alert, animated, dynamic, energized, gay, happy, spirited, vivacious
    Antonyms: discouraged, dull, quiet, shy, spiritless
  3. verb bring to life
    Synonyms: activate, arouse, cheer, embolden, encourage, energize, enliven, exalt, excite, fire, gladden, hearten, impel, incite, inform, inspire, inspirit, instigate, invigorate, kindle, liven, make alive, move, quicken, revive, revivify, rouse, spark, spur, stimulate, stir, urge, vitalize, vivify
    Antonyms: deaden, discourage, kill

ارجاع به لغت animate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «animate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/animate

لغات نزدیک animate

پیشنهاد بهبود معانی