معنی apposite به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˈæpəzət ˈæpəzət

معنی و نمونه‌جمله

adjective

درخور، مناسب، بجا، مربوط

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- His questions were all apposite.

- پرسش‌های او همه بجا بودند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد apposite

adjective Related to the matter at hand

Synonyms: relevant, pertinent, germane, apt, applicable, apropos, material, suitable, timely

ارجاع به لغت apposite

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «apposite» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/apposite

لغات نزدیک apposite

- apposable
- appose
- apposite
- apposition
- appositional

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

tie sheep horse road fish bucket chip can leg ice skiing bullet square back board bush gold return