امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Average

ˈævrɪdʒ ˈævrɪdʒ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    averaged
  • شکل سوم:

    averaged
  • سوم‌شخص مفرد:

    averages
  • وجه وصفی حال:

    averaging
  • شکل جمع:

    averages
  • صفت تفضیلی:

    more average
  • صفت عالی:

    most average

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
میانگین، درجه عادی، حد وسط، معدل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- His grade-point average is B.
- میانگین نمرات او «ب» است.
- Her intelligence is above average.
- هوش او بالاتر از حد متوسط است.
- The average of 11,14 and 20 is 15.
- میانگین 11 و 14 و 20 عبارت‌ است‌ از؛ 15.
adjective
میانی، متوسط، معمولی
- the average amount of rainfall in Rasht
- میزان میانه‌ی (متوسط) باران در رشت
- an average student
- شاگرد متوسط
verb - transitive
حد وسط پیدا کردن، میانگین گرفتن، حد وسط تعیین کردن، متوسط (چیزی را) تعیین کردن، معدل گرفتن، به‌طور متساوی تقسیم کردن،معدل گرفتن،میانه قرار دادن، روی‌هم‌رفته
- They averaged the loss among themselves.
- آن‌ها زیان را به‌طور مساوی بین خود بخش کردند.
- The students average nine years of age.
- سن متوسط شاگردان نه سال است.
- He averages six hours of sleep a night.
- او به‌طور متوسط شبی شش ساعت می‌خوابد.
verb - intransitive
رسیدن به حد متوسط، بودن در حد متوسط
verb - transitive
بالغ شدن، سرشکن کردن، (بازی بیس‌بال) میانگین چوگان زنی، (قوانین دریانوردی) خسارت به کشتی یا کالای آن، تسهیم منصفانه‌ی خسارت و ضرر بین شرکا، مخارج و هزینه‌های پرداختی توسط ناخدا
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد average

  1. adjective normal, typical
    Synonyms: boilerplate, common, commonplace, customary, dime a dozen, everyday, fair, fair to middling, familiar, garden, garden-variety, general, humdrum, intermediate, mainstream, mediocre, medium, middle of the road, middling, moderate, nowhere, ordinary, passable, plastic, regular, run of the mill, so-so, standard, tolerable, undistinguished, unexceptional, usual
    Antonyms: abnormal, atypical, exceptional, extraordinary, extreme, outstanding, unusual
  2. adjective numerical mean
    Synonyms: intermediate, median, medium, middle
  3. noun normal, typical amount
    Synonyms: mean, median, medium, middle, midpoint, norm, par, rule, standard, usual
    Antonyms: abnormality, exception, extreme, unusual
  4. verb obtain numerical mean
    Synonyms: balance, equate, even out

ارجاع به لغت average

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «average» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/average

لغات نزدیک average

پیشنهاد بهبود معانی