امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Bare

ber beə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bared
  • شکل سوم:

    bared
  • سوم‌شخص مفرد:

    bares
  • وجه وصفی حال:

    baring
  • صفت تفضیلی:

    barer
  • صفت عالی:

    barest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive adjective adverb B2
لخت، عریان، (مجازاً) ساده، آشکار، عاری، برهنه کردن، آشکارکردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- bare legs
- ران‌های لخت
- bare feet
- پای برهنه (بدون کفش)
- bare floor
- کف اتاق عاری از فرش
- a bare room
- اتاق خالی از اثاثیه
- a bare larder
- گنجه‌ی خالی از خوراک
- a bare fact
- واقعیت عریان (بی‌پیرایه)
- bare hands
- دست خالی (بدون ابزار)
- He bared his head.
- کلاه خود را برداشت.
- She bared her teeth in a smile.
- با لبخندی دندان‌های خود را نمایان کرد.
- He bared his deepest feelings only to his wife.
- ژرف‌ترین احساسات خود را فقط نزد زنش بروز می‌داد.
- He laid bare his secret relationships.
- روابط پنهانی خود را آشکار کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bare

  1. adjective without clothing
    Synonyms: bald, bareskinned, denuded, disrobed, divested, exposed, in one’s birthday suit, naked, nude, peeled, shorn, stripped, unclad, unclothed, uncovered, undressed, unrobed
    Antonyms: clothed, robed
  2. adjective without covering or content
    Synonyms: arid, barren, blank, bleak, clear, desert, desolate, empty, lacking, mean, open, poor, scanty, scarce, stark, unfurnished, vacant, vacuous, void, wanting
    Antonyms: covered, full
  3. adjective simple, unadorned
    Synonyms: austere, bald, basic, blunt, chaste, cold, essential, hard, literal, meager, mere, modest, scant, severe, sheer, simple, spare, stark, unembellished, unornamented
    Antonyms: adorned, decorated
  4. verb reveal
    Synonyms: disclose, divulge, exhibit, expose, publish, show, uncover, unroll, unveil
    Antonyms: cloak, hide, secret

Collocations

  • bared swords

    شمشیرهای از غلاف کشیده، شمشیرهای برهنه

  • lay bare

    آشکار کردن، افشاگری کردن، افشا کردن

    آشکار کردن، افشا کردن، نمایان کردن

  • the bare essentials

    حداقل چیزهای ضروری، کمترین ضروریات

  • the bare minimum

    کمینه‌ترین، کمترین حد ممکن

Idioms

  • bare one's soul

    راز دل خود را گفتن، صمیمانه درد دل کردن

ارجاع به لغت bare

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bare» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bare

لغات نزدیک bare

پیشنهاد بهبود معانی