امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Betoken

bɪˈtoʊkn bɪˈtəʊkən
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
حاکی بودن از، دلالت کردن بر، دال بر امری

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- This gift betokens our deep gratitude.
- این هدیه گویای تشکر ژرف ما است.
- The rain betokens a good crop.
- باران محصول خوبی را نوید می‌دهد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد betoken

  1. verb To give grounds for believing in the existence or presence of
    Synonyms: bespeak, indicate, show, augur, portend, foreshadow, omen, presage, witness, argue, attest, assert, betide, denote, bode, express, mark, forebode, foreshow, point to, auspicate, import, prognosticate, testify, note, signify, point, symbolize, foretell, prefigure, forecast, predict, signal
  2. verb To be or give a sign of:
    Synonyms: indicate

ارجاع به لغت betoken

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «betoken» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/betoken

لغات نزدیک betoken

پیشنهاد بهبود معانی