معنی bring around به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

معنی‌ها

phrasal verb

کسی را هم‌عقیده کردن، کسی را متقاعد کردن، سر عقل آوردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

phrasal verb

چیزی همراه خود آوردن، آوردن

phrasal verb

به هوش آوردن، به حرف آوردن

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bring around

verb convince, induce

Synonyms: argue, convert, draw, get, indoctrinate, persuade, prevail upon, prompt, prove, talk into, win over
phrasal verb Bring something with you when you visit
phrasal verb Get someone talking about something

ارجاع به لغت bring around

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «bring around» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bring-around

لغات نزدیک bring around

- bring alive
- bring along
- bring around
- bring back
- bring down

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

خاد خارج ازوصف خانه جنبا خانه شطرنج خاورسوی خاکروبه گردآوری کردن خاکسترگر خاکشیر مرتع ختام ختم گزاردن خدمت دوسره خراب نکردنی خرابی تدریجی خراشاندن با آلت زبر خراشاندن پوست خراشنده کردن خراشگذاری خراشیدگی بر پوست درخت خرامشگاه خرخنده کردن خرده زارع خز سمور آبی خزانگر خزدست خزه مردابی خسباندن خسپاندن تخم خسپانگر خشک افتادن خشک انداختن خصوصی کردن خط ترازنما درنمودار خط دو راهی خطاگونه خطگذار