امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Bumper

    ˈbʌmpər ˈbʌmpə
    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    noun verb - transitive verb - intransitive adjective B2
    سپر اتومبیل، ضرب‌خور، چیز خیلی بزرگ

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
    - Usually a car has a front bumper and a back bumper.
    - به‌طور معمول هر اتومبیل یک سپر جلو و یک سپر عقب دارد.
    - Because of the bumper-to-bumper traffic, we were an hour late.
    - به‌دلیل تراکم وسایط نقلیه یک ساعت دیر رسیدیم.
    - a bumper year ...
    - سال فراوانی ...
    - a bumper crop
    - محصول فراوان
    - This year we are having a bumper crop of cucumbers.
    - امسال محصول خیار خیلی عالی بوده است.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد bumper

    1. noun An act or means of defending
      Synonyms: cover, guard, protector

    Collocations

    • bumper-to-bumper

      (درمورد ترافیک) شلوغ، سپر به سپر، ماشین پشت ماشین

    ارجاع به لغت bumper

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «bumper» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bumper

    لغات نزدیک bumper

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند