امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Calculate

    ˈkælkjəleɪt ˈkælkjəleɪt
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      calculated

    • شکل سوم:

      calculated

    • سوم‌شخص مفرد:

      calculates

    • وجه وصفی حال:

      calculating

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    verb - intransitive B2
    حساب کردن، برآورد کردن link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه‌ی ضروری

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
    - Nasser carefully calculated the amount he owed.
    - ناصر مبلغ بدهی خود را دقیقاً حساب کرد.
    - Actions whose consequences could in no way be calculated.
    - اعمالی که نتایج آن به هیچ‌وجه برآوردشدنی نبود.
    - My uncle was calculating on the project as completed.
    - عمویم پیش خودش حساب می‌کرد که آن پروژه تکمیل شده است.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد calculate

    1. verb compute or estimate amount
      Synonyms:
      figure count calculate determine estimate judge value consider gauge measure rate reckon appraise account sum tally weigh work out add subtract multiply divide number enumerate forecast guess adjust size up cipher tot tote up cast assay dope out foretell take account of keep tabs
    1. verb plan on
      Synonyms:
      plan intend aim expect anticipate design assume trust rely on depend on count on bank on reckon suppose think likely build judge

    لغات هم‌خانواده calculate

    • verb - intransitive
      calculate

    ارجاع به لغت calculate

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «calculate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/calculate

    لغات نزدیک calculate

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی