امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Cambridge

    ˈkeɪmbrɪdʒ ˈkeɪmbrɪdʒ
    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun
    کمبریج (شهری دانشگاهی و مرکز اداری استان کمبریج‌شایر در انگلستان)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری
    - Many students dream of studying at the University of Cambridge.
    - بسیاری از دانشجویان آرزوی تحصیل در دانشگاه کمبریج را دارند.
    - The architecture in Cambridge is a beautiful blend of old and new.
    - معماری در کمبریج ترکیبی زیبا از قدیم و جدید است.
    noun
    کمبریج (شهری در مجاورت رودخانه‌ی چارلز در شمال شرق ایالت ماساچوست در ایالات متحده‌ی آمریکا)
    - I love strolling along the Charles River in Cambridge during the summer evenings.
    - عاشق قدم زدن در امتداد رودخانه‌ی چارلز در کمبریج در طول شب‌های تابستان هستم.
    - Many students dream of attending Harvard University, located in Cambridge.
    - بسیاری از دانشجویان رؤیای حضور در دانشگاه هاروارد واقع در کمبریج را در سر می‌پرورانند.
    noun
    کمبریج (شهری در جنوب شرقی استان آنتاریو در کانادا)
    - I have always wanted to visit Cambridge, the charming city in southeastern Ontario, Canada.
    - همیشه می‌خواستم از کمبریج، شهر جذاب جنوب شرقی آنتاریو در کانادا دیدن کنم.
    - The rich history make Cambridge a must-visit destination in Canada.
    - تاریخ غنی، کمبریج را به مقصدی در کانادا تبدیل کرده است که باید از آن بازدید کرد.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد Cambridge

    1. noun A university in England
      Synonyms: Cambridge University

    ارجاع به لغت Cambridge

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «Cambridge» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cambridge

    لغات نزدیک Cambridge

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    خط شیار خفت عقل خلع کسوت کردن خلوت شکنی خم کردنی خموشگری کردن خمیده شدن خوابکی بودن خواهکاره خود بزرگ شمار خود را خفیف کردن خود پدافند خودآئینی خودآموز خوداتکا خودانگیزانه خودایمن خودپوش خودپیشاوری خوراک پیک نیک خورشید ماهی خورگرفت کردن خوش آمدگری خوش بنیه گی خوشبینی گرایی خوشکامساز خون روش داشتن خونخوار شدن خونرنگزا خیره چشمی خیززدن خیزش موشک