امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Cap

kæp kæp kæp kæp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    capped
  • شکل سوم:

    capped
  • سوم‌شخص مفرد:

    caps
  • وجه وصفی حال:

    capping
  • شکل جمع:

    caps

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
سرپوش، کلاه (نرم و پارچه‌ای و بی‌لبه و یا فقط لبه‌ای در جلو که اغلب به عنوان بخشی از لباس فرم پوشیده می‌شود)، کلاهک، رأس

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- a baby's cap
- کلاه بچه
- a fool's cap
- کلاه دلقک
- a cardinal's cap
- کلاه مطران
- They went to his room cap in hand and asked for more money.
- کلاه به دست به اتاقش رفتند و تقاضای پول بیشتری کردند.
- He had a green woolen cap on.
- او کلاه پشمی سبزی به سر داشت.
- a professor's cap
- کلاه استادی
- nurses' cap
- کلاه پرستاران
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
( capa ) طاق
noun
(بودجه و هزینه و غیره) حداکثر
- The congress has put a cap on the expenditures for this project.
- کنگره برای هزینه‌ی این طرح حدی معلوم کرده است.
noun
هر چیز کلاه مانند، درپوش، کلاه کپی، فینه، شب کلاه، کلاه ویژه (که نشانگر شغل و غیره باشد)، سر بطری یا قوطی
- He lifted the bottle's cap and drank.
- او در بطری را باز کرد و نوشید.
- He capped the bottle and put it back in the refrigerator.
- او در بطری را گذاشت و آن را دوباره در یخچال قرار داد.
- a bottle's cap
- سر بطری
- The cake was coated with chocolate and capped with a sour cherry.
- کیک با لایه‌ای از شکلات پوشیده شده بود و آلبالویی بر نوک آن قرار داشت.
- a mushroom's cap
- کلاهک قارچ
verb - transitive
کلاه سرگذاشتن، کلاه دار کردن
- to cap a nurse
- به پرستار کلاه پرستاری اعطا کردن(به نشان فراغت از تحصیل)
verb - transitive
پیشی گرفتن بر، برابری کردن، سبقت گرفتن
verb - transitive
(در نقل قول و مشاعره) جواب آوردن، مشاعره کردن
- Can you cap this verse?
- آیا می‌توانی جواب این شعر را بیاوری؟
- to cap a quotation
- نقل قول بهتری آوردن (در پاسخ)
- We capped verses for two hours.
- دو ساعت با هم مشاعره کردیم.
verb - transitive
به اوج رساندن، (از دیگری) بهتر انجام دادن
- He capped his performance with a song.
- او نمایش خود را با ارائه آوازی به اوج رساند.
verb - transitive
(در بطری و غیره را) بستن، تشتک روی چیزی قرار دادن، با کلاهک پوشاندن، پوشش‌دارکردن
- Snow had capped the mountains.
- برف نوک کوه‌ها را فرا گرفته بود.
verb - transitive
سلام دادن به‌وسیله‌ی برداشتن کلاه از سر
abbreviation
(cap) [capacity]
abbreviation
(cap) [capital]
abbreviation
(cap) [capitalize; capitalized]
abbreviation
(CAP) [Civil Air Patrol]
abbreviation
(CAP) [combat air patrol]
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد cap

  1. noun small hat
    Synonyms: beanie, beret, bonnet, dink, fez, pillbox, skullcap, tam, tam o’shanter
  2. verb outdo a performance
    Synonyms: beat, best, better, button down, button up, can, clinch, cob, complete, cover, crest, crown, do to a T, eclipse, exceed, excel, finish, outshine, outstrip, pass, put the lid on, surmount, surpass, top, top it off, transcend, trump, wrap up

Idioms

  • cap in hand

    کلاه به دست (با تواضع)

  • cap one thing with another

    چیزی را بر تارک چیز دیگری گذاشتن، چیزی را روی چیز دیگری قرار دادن

  • cap the climax

    (امریکا - عامیانه) بیش یا بهتر از حد انتظار انجام دادن، از خوب هم بهتر عرضه کردن، شاهکار کردن

  • if the cap fits!

    (در مورد کنایه و غیره) اگر به شما می‌خورد، به خود بگیرید!، منظورم شما بود!

  • set one's cap for

    (برای شوهری) در نظر گرفتن، به شکار شوهر (یا معشوق) رفتن

ارجاع به لغت cap

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cap» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cap

لغات نزدیک cap

پیشنهاد بهبود معانی