معنی chairman به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˈtʃermən ˈtʃeəmən

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

مدیر، رئیس

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- chairman of the board

- رئیس هیئت مدیره

- chairman of the history department

- رئیس بخش تاریخ (دانشگاه)

verb - transitive

ریاست کردن، اداره کردن

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد chairman

noun authority

Synonyms: administrator, captain, chair, chairperson, chairwoman, director, introducer, leader, moderator, monitor, president, presider, principal, prolocutor, speaker, spokesman, toastmaster

ارجاع به لغت chairman

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «chairman» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/chairman

لغات نزدیک chairman

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی