معنی chief constable به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˌtʃiːf ˈkɑːnstəbl ˌtʃiːf ˈkɑːnstəbl ˌtʃiːf ˈkʌnstəbl ˌtʃiːf ˈkʌnstəbl

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

سربازرس، پاسبان ارشد

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- The chief constable is responsible for the direction and control of the force.

- پاسبان ارشد مسئول هدایت و کنترل نیرو است.

- The ultimate decision must be made by the chief constable himself.

- تصمیم نهایی باید توسط خود پاسبان ارشد گرفته شود.

پیشنهاد بهبود معانی

ارجاع به لغت chief constable

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «chief constable» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/chief-constable

لغات نزدیک chief constable

- chide
- chief
- chief constable
- chief editor
- chief executive

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

خاد خارج ازوصف خانه جنبا خانه شطرنج خاورسوی خاکروبه گردآوری کردن خاکسترگر خاکشیر مرتع ختام ختم گزاردن خدمت دوسره خراب نکردنی خرابی تدریجی خراشاندن با آلت زبر خراشاندن پوست خراشنده کردن خراشگذاری خراشیدگی بر پوست درخت خرامشگاه خرخنده کردن خرده زارع خز سمور آبی خزانگر خزدست خزه مردابی خسباندن خسپاندن تخم خسپانگر خشک افتادن خشک انداختن خصوصی کردن خط ترازنما درنمودار خط دو راهی خطاگونه خطگذار