امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Chivy

    آخرین به‌روزرسانی:

    توضیحات

    همچنین به این شکل نیز نوشته می‌شود: chivvy

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    verb - transitive informal
    انگلیسی بریتانیایی (با عجله کردن و اذیت کردن) تشویق کردن (کسی) به انجام کاری که نمی‌خواهد انجام دهد، معذب کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
    - I had to chivvy him into writing the report.
    - مجبور شدم او را برای نوشتن گزارش ترغیب کنم.
    - I do not want to chivvy them.
    - نمی‌خوام اون‌ها رو معذب کنم.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد chivy

    1. verb Annoy continually or chronically
      Synonyms: harass, chivvy, annoy, badger, bait, bother, chase, hassle, confusion, harry, hound, hunt, pursue, chevy, pursuit, race, chevvy, scamper, tease, beset, torment, plague, molest, provoke

    ارجاع به لغت chivy

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «chivy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/chivy

    لغات نزدیک chivy

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند