امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Clack

klæk klæk
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb
صدای به‌هم خوردن دو تخته یا چیز دیگر، تق‌تق

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- the clack of my sister's high heels
- صدای تلق‌تلق کفش‌های پاشنه بلند خواهرم
- Typewriters were clacking in the next room.
- در اتاق مجاور ماشین‌های تحریر تلق‌تلق می‌کردند.
- His mother-in-law clacked all day.
- مادرزن او تمام روز وراجی کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد clack

  1. verb To make a rattling noise
    Synonyms: click, clatter, cluck, rattle, clap, snap, decrepitate, brattle
  2. verb To talk heedlessly
    Synonyms: chatter, babble, prate, rattle, prattle, clatter, palaver, blabber, blab, jaw, yak, chitchat, jabber, cackle, run on, piffle, go on, cluck, spiel, gab, gossip, tittle-tattle, gas, twaddle, maunder, gibber, tattle, gabble
  3. verb To make or cause to make a succession of short, sharp sounds
    Synonyms: brattle, chatter, clatter, rattle
  4. noun A light, sharp noise
    Synonyms: click, clap, snap, decrepitation
  5. noun A simple valve with a hinge on one side; allows fluid to flow in only one direction
    Synonyms: clack valve, clapper valve

ارجاع به لغت clack

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «clack» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/clack

لغات نزدیک clack

پیشنهاد بهبود معانی