معنی cog به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

kɑːɡ kɒɡ

معنی و نمونه‌جمله

noun adverb

دندانه، دنده‌چرخ، دندانه‌دار کردن، حقه‌بازی، طاس گرفتن (در تخته‌نرد)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- Each worker is an important cog in our plans for the future.

- هریک از کارگران در طرح‌های آینده‌ی ما نقش اساسی خواهد داشت.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد cog

noun main part of device

Synonyms: cogwheel, differential, fang, gear, pinion, prong, rack, ratchet, tine, tooth, transmission, tusk, wheel

ارجاع به لغت cog

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «cog» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cog

لغات نزدیک cog

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

خاد خارج ازوصف خانه جنبا خانه شطرنج خاورسوی خاکروبه گردآوری کردن خاکسترگر خاکشیر مرتع ختام ختم گزاردن خدمت دوسره خراب نکردنی خرابی تدریجی خراشاندن با آلت زبر خراشاندن پوست خراشنده کردن خراشگذاری خراشیدگی بر پوست درخت خرامشگاه خرخنده کردن خرده زارع خز سمور آبی خزانگر خزدست خزه مردابی خسباندن خسپاندن تخم خسپانگر خشک افتادن خشک انداختن خصوصی کردن خط ترازنما درنمودار خط دو راهی خطاگونه خطگذار