امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Commanding

kəˈmændɪŋ kəˈmɑːndɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    commanded
  • شکل سوم:

    commanded
  • سوم‌شخص مفرد:

    commands
  • صفت تفضیلی:

    more commanding
  • صفت عالی:

    most commanding

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
فرمانده، فرمان‌دهنده، حاکم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- The commanding officer gave clear and concise instructions to his team.
- افسر فرمانده آموزش‌های واضح و مختصری به تیمش داد.
- The commanding leader of the army led his troops fearlessly into battle.
- رهبر فرمانده ارتش سربازانش را دلیرانه به نبرد فرستاد.
adjective
آمرانه، حاکمانه، دستوری
- the CEO's commanding voice
- صدای آمرانه‌ی مدیرعامل
- commanding way of talking
- شیوه‌‌ی گفتاری دستوری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد commanding

  1. adjective superior, authoritative
    Synonyms: advantageous, arresting, assertive, autocratic, bossy, compelling, controlling, decisive, dictatorial, dominant, dominating, forceful, imperious, imposing, impressive, in charge, lofty, peremptory, striking
    Antonyms: indecisive, inferior, unassertive, uncontrolling

ارجاع به لغت commanding

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «commanding» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/commanding

لغات نزدیک commanding

پیشنهاد بهبود معانی