امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Commix

آخرین به‌روزرسانی:

معنی

adverb
مخلوط کردن، به‌هم ریختن، درآمیختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد commix

  1. verb To put together into one mass so that the constituent parts are more or less homogeneous
    Synonyms: mix, amalgamate, mingle, admix, blend, commingle, fuse, intermingle, intermix, merge, stir, unify

ارجاع به لغت commix

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «commix» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/commix

لغات نزدیک commix

پیشنهاد بهبود معانی