امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Compel

kəmˈpel kəmˈpel
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    compelled
  • شکل سوم:

    compelled
  • سوم‌شخص مفرد:

    compels
  • وجه وصفی حال:

    compelling

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1
وادار کردن، مجبور کردن، ناچار ساختن، ناگزیر کردن، واداشتن، تحمیل کردن link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه‌ی ضروری

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- He felt compelled to interfere in their affairs.
- او احساس می کرد که مجبور است در امور آن‌ها دخالت کند.
- They compelled prisoners to work in factories.
- آن‌ها زندانیان را مجبور می‌کردند که در کارخانه‌ها کار کنند.
- Circumstances have compelled a fundamental change in our plans.
- شرایط ما را مجبور به تغییر اساسی در برنامه‌های ما کرده است.
- Obedience can be compelled, but not love.
- اطاعت را می‌شود تحمیل کرد؛ ولی عشق را نمی‌شود.
verb - transitive
برانگیختن، جلب کردن
- His appearance compels one's curiosity.
- قیافه‌ی او کنجکاوی آدم را برمی‌انگیزد.
- The teacher's passionate speech compelled the students to take action and join the protest against the new rules of the school.
- سخنرانی پرشور معلم، دانش‌آموزان را به اقدام و پیوستن به اعتراض به قوانین جدید مدرسه جلب کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد compel

  1. verb force to act
    Synonyms:
    make drive coerce oblige enforce constrain urge necessitate impel restrain exact hustle squeeze dragoon bulldoze crack down concuss throw weight around put the arm on turn on the heat make necessary put the chill on shotgun
    Antonyms:
    stop check delay block impede hinder obstruct deter

لغات هم‌خانواده compel

  • verb - transitive
    compel

ارجاع به لغت compel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «compel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/compel

لغات نزدیک compel

پیشنهاد بهبود معانی