معنی complementary به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˌkɑːmpləˈment̬əri ˌkɒmpləˈmentri

آخرین به‌روزرسانی: ۱۲ آذر ۱۴۰۲

صفت تفضیلی:
more complementary
صفت عالی:
most complementary

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective

تکمیلی، تکمیل‌کننده، متمم، مکمل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- complementary function

- (ریاضی) تابع مکمل

- A husband and wife are complementary to one another.

- زن و شوهر مکمل یکدیگرند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد complementary

adjective filling, completing

Synonyms: commutual, complemental, completing, completory, conclusive, correlative, correspondent, corresponding, crowning, equivalent, fellow, integral, integrative, interconnected, interdependent, interrelated, interrelating, matched, mated, paired, parallel, reciprocal

Antonyms: independent, unrelated

ارجاع به لغت complementary

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «complementary» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/complementary

لغات نزدیک complementary

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

خاد خارج ازوصف خانه جنبا خانه شطرنج خاورسوی خاکروبه گردآوری کردن خاکسترگر خاکشیر مرتع ختام ختم گزاردن خدمت دوسره خراب نکردنی خرابی تدریجی خراشاندن با آلت زبر خراشاندن پوست خراشنده کردن خراشگذاری خراشیدگی بر پوست درخت خرامشگاه خرخنده کردن خرده زارع خز سمور آبی خزانگر خزدست خزه مردابی خسباندن خسپاندن تخم خسپانگر خشک افتادن خشک انداختن خصوصی کردن خط ترازنما درنمودار خط دو راهی خطاگونه خطگذار