امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Complicated

ˈkɑːmpləkeɪt̬ɪd ˈkɒmplɪkeɪtɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    complicates
  • وجه وصفی حال:

    complicating
  • صفت تفضیلی:

    more complicated
  • صفت عالی:

    most complicated

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
پیچیده ،بغرنج

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- The story of their divorce is very long and complicated.
- داستان طلاق آن‌ها بسیار طولانی و پیچیده است.
- a complicated issue
- مسئله‌ای بغرنج
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد complicated

  1. adjective difficult, complex
    Synonyms: abstruse, arduous, Byzantine, can of worms, convoluted, Daedalean, difficult, elaborate, entangled, fancy, gasser, Gordian, hard, hi-tech, interlaced, intricate, involved, knotty, labyrinthine, mega factor, mixed, perplexing, problematic, puzzling, recondite, sophisticated, troublesome, various, wheels within wheels
    Antonyms: easy, facile, simple

لغات هم‌خانواده complicated

ارجاع به لغت complicated

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «complicated» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/complicated

لغات نزدیک complicated

پیشنهاد بهبود معانی