امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Compromise

ˈkɑːmprəmaɪz ˈkɒmprəmaɪz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    compromised
  • شکل سوم:

    compromised
  • سوم‌شخص مفرد:

    compromises
  • وجه وصفی حال:

    compromising
  • شکل جمع:

    compromises

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable B2
مصالحه، توافق، سازش (دعوی و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- The demands of labor and management were very different, but they finally arrived at a compromise.
- خواسته‌های کارگران و کارفرمایان بسیار متفاوت بود ولی سرانجام با هم به توافق رسیدند.
- Both parties had to make compromises in order to end the dispute.
- هر دو طرف برای پایان دادن به اختلاف باید مصالحه می‌کردند.
verb - intransitive B2
مصالحه کردن، توافق کردن، سازش کردن
- The married couple compromised on whether to buy a rug or a car.
- زن و شوهر در مورد خرید فرش یا اتومبیل با هم توافق کردند.
- When it comes to political negotiations, both sides must be willing to compromise.
- وقتی صحبت از مذاکرات سیاسی می‌شود، هر دو طرف باید مایل به مصالحه باشند.
verb - transitive
عدول کردن از، چشم پوشیدن از
- I refuse to compromise my beliefs.
- از عدول کردن از باورهایم امتناع می‌کنم.
- We'll have to compromise our expectations if we want to reach a mutually beneficial agreement.
- اگر بخواهیم به توافقی دوجانبه‌ی سودمند برسیم، باید از انتظارات خودمان چشم بپوشیم.
verb - transitive C2
به خطر انداختن، لطمه زدن، به مخاطره افکندن
- The girl knew that accepting those two men's invitation would compromise her reputation.
- دختر می‌دانست که پذیرش دعوت آن دو مرد شهرت او را به خطر خواهد انداخت.
- Cables should not hang loosely in a way that compromises task performance and safety.
- کابل‌ها نباید به‌گونه‌ای آویزان شوند که عملکرد و ایمنی کار را به خطر بیندازند.
- You shouldn't compromise your health by smoking cigarettes.
- نباید با کشیدن سیگار به سلامتی خود لطمه بزنید.
noun
حد وسط، چیز بینابین، (صفت‌گونه) وسط، بینابین
- The London weather is a compromise between rain and fog.
- هوای لندن حد وسطی است بین باران و مه.
- The painting was a compromise between realism and abstraction.
- این نقاشی بینابینی بین رئالیسم و ​​انتزاع بود.
noun
گذشت (در مورد ادعا یا خواسته و غیره)
- He refused to make a compromise of principles.
- از گذشت از اصول خودداری کرد.
- The politician's actions showed a clear compromise of principles.
- اقدامات این سیاست‌مدار نشان از گذشت آشکار از اصول داشت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد compromise

  1. noun agreement, give-and-take
    Synonyms: accommodation, accord, adjustment, arrangement, bargain, compact, composition, concession, contract, copout, covenant, deal, fifty-fifty, half and half, half measure, happy medium, mean, middle course, middle ground, pact, sellout, settlement, trade-off, understanding, win-win situation
    Antonyms: contest, controversy, difference, disagreement, dispute, dissension, dissent, quarrel
  2. verb give and take
    Synonyms: adjust, agree, arbitrate, compose, compound, concede, conciliate, find happy medium, find middle ground, go fifty-fifty, make a deal, make concession, meet halfway, negotiate, play ball with, settle, split the difference, strike balance, trade off
    Antonyms: contest, differ, disagree, dispute, dissent, quarrel
  3. verb put in jeopardy
    Synonyms: blight, cop out, discredit, dishonor, embarrass, endanger, explode, expose, give in, hazard, imperil, implicate, jeopardize, mar, menace, peril, prejudice, put under suspicion, risk, ruin, sell out, spoil, weaken
    Antonyms: guard, protect, save

Collocations

ارجاع به لغت compromise

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «compromise» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/compromise

لغات نزدیک compromise

پیشنهاد بهبود معانی