امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Conscientious

    ˌkɑːnʃiˈenʃəs ˌkɒnʃiˈenʃəs
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • صفت تفضیلی:

      more conscientious

    • صفت عالی:

      most conscientious

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    adjective C1
    باوجدان، وظیفه‌شناس، موشکاف، امین، درستکار، دارای وجدان کاری، دقیق، کوشا

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری
    - He is very conscientious in his work.
    - او در کارش بسیار باوجدان است.
    - a conscientious reader
    - خواننده‌ی موشکاف
    - Sarah is a conscientious student who always completes her assignments on time.
    - سارا دانش‌آموز کوشایی است که همیشه تکالیفش را به موقع انجام می‌دهد.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد conscientious

    1. adjective thorough, careful
      Synonyms:
      careful reliable diligent exact complete faithful meticulous painstaking heedful punctual exacting particular fastidious tough fussy punctilious minding p’s and q’s playing safe hanging tough hanging in heart and soul into walking on eggs
      Antonyms:
      careless irresponsible uncareful inexact unconscientious unscrupulous
    1. adjective moral, upright
      Synonyms:
      honest right true just moral upright honorable principled responsible straightforward strict scrupulous high-minded high-principled incorruptible pious conscionable
      Antonyms:
      immoral dishonest unjust corrupt vulgar

    ارجاع به لغت conscientious

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «conscientious» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/conscientious

    لغات نزدیک conscientious

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی