امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Consort

ˈkɑːnsɔːrt ˈkɑːnsɔːrt ˈkɒnsɔːt ˈkɒnsɔːt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    consorted
  • شکل سوم:

    consorted
  • سوم‌شخص مفرد:

    consorts
  • وجه وصفی حال:

    consorting
  • شکل جمع:

    consorts

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb
همسر، شریک، مصاحب، هم‌نشین شدن، جور کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- The Queen and her consort attended the banquet.
- ملکه و شوهرش در ضیافت حضور یافتند.
- His brother is consorting with thieves.
- برادرش با دزدان نشست و برخاست می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد consort

  1. noun associate, partner
    Synonyms: accompaniment, companion, concomitant, friend, husband, mate, spouse, wife
    Antonyms: antagonist, enemy, foe
  2. verb be friendly with; fraternize
    Synonyms: accompany, associate, attend, bear, befriend, bring, carry, chaperon, chum together, chum with, clique with, company, conduct, convoy, gang up with, go around with, hang around with, hang out with, hang with, join, keep company, mingle, mix, pal, pal around with, pal with, run around with, run with, take up with, tie up with
  3. verb agree
    Synonyms: accord, coincide, comport, concur, conform, correspond, dovetail, harmonize, march, square, tally
    Antonyms: disagree

ارجاع به لغت consort

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «consort» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/consort

لغات نزدیک consort

پیشنهاد بهبود معانی