امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Constituent

kənˈstɪtʃuənt kənˈstɪtʃuənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    constituents

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective countable
(جزء، عنصر) سازنده، تشکیل‌دهنده، سازا

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
adjective countable
(سیاسی) دارای حق انتخاب، گزیننده، انتخاب کننده
adjective countable
(سیاسی) (هیئت، شورا) مؤسس، قانون‌گذار
noun countable
سازه، مؤلفه، جزء سازنده
noun countable
(سیاسی) رأی‌دهنده، انتخاب‌کننده، موکلان
- Nitrogen is one of the essential constituents of living matters.
- ازت یکی از اجزای اساسی چیزهای زنده است.
- a constituent assembly
- مجلس مؤسسان
- constituent structure
- ساخت سازهای، ساختار سازهای
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد constituent

  1. adjective component, part
    Synonyms: basic, combining, composing, constituting, division, elemental, essential, factor, forming, fraction, fundamental, ingredient, integral, portion
    Antonyms: whole
  2. adjective voting
    Synonyms: balloter, citizen, electing, electoral, official, overruling
  3. noun element
    Synonyms: board, component, division, essential, factor, fixins, fraction, ingredient, makings, part, part and parcel, plug-in, portion, principle, unit
    Antonyms: whole

ارجاع به لغت constituent

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «constituent» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/constituent

لغات نزدیک constituent

پیشنهاد بهبود معانی