امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Correlative

kəˈrelətɪv kəˈrelətɪv
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective
وابسته به‌هم، جفتی، لازم و ملزوم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- Each privilege has a correlative responsibility.
- هر امتیازی مسئولیتی به همراه دارد.
- "Neither" and "nor" are correlative conjunctions.
- «neither» و «nor» جزو ادات هم‌بسته‌ساز هستند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد correlative

  1. adjective Mutually related
    Synonyms: correlate, correlated
  2. noun Either of two or more related or complementary variables
    Synonyms: correlate
  3. noun Something closely resembling or analogous to something else
    Synonyms: analogue, congener, correlate, correspondent, counterpart, match, parallel

ارجاع به لغت correlative

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «correlative» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/correlative

لغات نزدیک correlative

پیشنهاد بهبود معانی