امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Counterbalance

ˈkaʊnt̬ərˌbæləns ˈkaʊnt̬ərˌbæləns ˌkaʊntəˈbæləns ˌkaʊntəˈbæləns
آخرین به‌روزرسانی:

توضیحات

همچنین می‌توان از counterweigh به‌ جای counterbalance استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb
وزنه تعادل، پارسنگ، (مجازاً) برابری کردن، خنثی کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
noun verb - transitive adverb
موازنه، موازنه کردن
- The metal weight at this end of the crane counterbalances the weight of the load at the other end.
- وزنه‌ی فلزی در این سر جرثقیل سنگینی بار آن طرف آن را پارسنگ می‌کند.
- Her shyness is counterbalanced by her husband's brashness.
- پررویی شوهرش کم‌رویی او را جبران می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد counterbalance

  1. verb offset an action
    Synonyms: amend, atone for, balance, cancel, compensate, correct, counteract, counterpoise, countervail, equalize, make up for, outweigh, rectify, redeem, set off

ارجاع به لغت counterbalance

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «counterbalance» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/counterbalance

لغات نزدیک counterbalance

پیشنهاد بهبود معانی