Cousin
ˈkʌzn
ˈkʌzn
آخرین به‌روزرسانی:
|
-
شکل جمع:
cousins
معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
noun
countable
A2
پسرعمو، دخترعمو، پسردایی، دختردایی، پسرخاله، دخترخاله، پسرعمه، دخترعمه، عمه‌زاده، خاله‌زاده، دایی‌زاده، عموزاده
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
- دخترعمه‌ام داروساز است.
- من و پسرعمویم خیلی صمیمی هستیم.
noun
countable
هم‌نژاد، هم‌نیاکان، وابستگان، هم‌قوم، خویشاوند، قوم‌وخویش، خویش، هم‌خون (به‌غیر از برادر و خواهر)، بنی‌عم، بستگان
- انگلیسی‌ها و هم‌نژادان آمریکایی آنان
- ما درحال برنامه‌ریزی برای جمع خانوادگی هستیم و تمام بستگانم آنجا خواهند بود.
مترادف و متضاد cousin
-
noun The child of your aunt or uncleSynonyms: kin, first-cousin, relative, coz, kinsman, kinswoman, an aunt's child, an uncle's child, second-cousin, counterpart, distant cousin, cousin once removed, cousin twice removed, cousin-german, nobleman, full-cousin
Collocations
-
نوه‌ی عمو (یا دایی یا عمه یا خاله)
Idioms
-
نوه‌ی عمو (یا دایی یا عمه یا خاله)
-
فرزند پسرعمو (و غیره)، فرزند پسرعمو (و غیره‌ی) پدر یا مادر شخص
ارجاع به لغت cousin
از آنجا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوه‌ی رفرنس‌دهی:
کپی
معنی لغت «cousin» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cousin
لغات نزدیک cousin
- - courtyard
- - couscous
- - cousin
- - cousin-german
- - cousinry