امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Criterion

kraɪˈtɪriən kraɪˈtɪəriən
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    criteria

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C1
ملاک، میزان، مقیاس، معیار، نشان قطعی، محک، ضابطه، سنجه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- the criteria for accepting students
- ضوابط پذیرش دانشجو
- His only criterion ...
- یگانه معیار او ...
- one of the most important criteria for physical health
- یکی از مهم‌ترین سنجه‌های سلامتی جسمی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد criterion

  1. noun test, gauge for judgment
    Synonyms: archetype, basis, benchmark, canon, example, exemplar, fact, foundation, law, measure, model, norm, opinion, original, paradigm, pattern, point of comparison, precedent, principle, proof, prototype, rule, scale, standard, touchstone, yardstick
    Antonyms: change, conjecture, fancy, guess, possibility, probability

ارجاع به لغت criterion

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «criterion» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/criterion

لغات نزدیک criterion

پیشنهاد بهبود معانی