امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Crummy

ˈkrʌmi ˈkrʌmi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    crummier
  • صفت عالی:

    crummiest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective
( crumby =) مانند مغز نان، خمیری، اکبیری، نکبتی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- I am fed up with this crummy apartment.
- از این آپارتمان گند بیزارم.
- What a crummy movie!
- چه فیلم افتضاحی!
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد crummy

  1. adjective lousy
    Synonyms: cheap, contemptible, crappy, grotty, inferior, miserable, pathetic, poor, rotten, second-rate, shabby, sub-par, third-rate, useless, worthless

ارجاع به لغت crummy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crummy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/crummy

لغات نزدیک crummy

پیشنهاد بهبود معانی