امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Cursory

ˈkɜrːsəri ˈkɜːsri
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
سرسری، از روی سرعت و عجله، باسرعت و بی‌دقتی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- the cursory reading of a text
- قرائت سرسری متن
- He does everything quite cursorily.
- او همه‌ی کارها را با کمال شتاب‌زدگی انجام می‌دهد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد cursory

  1. adjective casual, hasty
    Synonyms: brief, careless, depthless, desultory, fast, half-assed, half-baked, haphazard, hit or miss, hurried, offhand, passing, perfunctory, quick, random, rapid, shallow, short, sketchy, slapdash, slight, sloppy, speedy, summary, superficial, swift, uncritical
    Antonyms: complete, meticulous, painstaking, perfect, thorough, unhurried

ارجاع به لغت cursory

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cursory» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cursory

لغات نزدیک cursory

پیشنهاد بهبود معانی