امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Definite

    ˈdefɪnət ˈdefɪnət
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • صفت تفضیلی:

      more definite

    • صفت عالی:

      most definite

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    adjective B2
    معین، قطعی، تصریح‌شده، صریح، روشن، معلوم

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری
    - His meaning was quite definite.
    - منظور او کاملاً آشکار بود.
    - His departure is definite.
    - رفتن او حتمی است.
    - It is definite that he will resign.
    - محرز است که استعفا خواهد داد.
    - "The" is a definite article.
    - «the» حرف تعریف معرفه است.
    - a definite date
    - تاریخ معین
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد definite

    1. adjective exact, clear
      Synonyms:
      clear exact specific plain obvious distinct positive explicit full complete fixed determined marked visible tangible crisp vivid audible forthright unequivocal unambiguous straightforward clear-cut definite precise palpable downright unmistakable categorical graphic incisive minute pronounced severe bold ringing well-defined clearly defined well-marked not vague silhouetted undubitable clean-cut well-grounded distinguishable express particular
      Antonyms:
      vague unclear indefinite uncertain imprecise inexact obscure indistinct not clear undefined
    1. adjective fixed, certain, positive
      Synonyms:
      sure certain set fixed decided established defined determined assigned assured guaranteed limited restricted precise settled convinced narrow beyond doubt determinate circumscribed prescribed
      Antonyms:
      uncertain vague unfixed unlimited inexact indeterminate

    لغات هم‌خانواده definite

    • adjective
      definite

    ارجاع به لغت definite

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «definite» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/definite

    لغات نزدیک definite

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی