معنی denizen به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˈdenɪzn ˈdenɪzn

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive

ساکن، مقیم، ساکن کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- the denizens of the village

- ساکنان دهکده

- the denizens of out-of town theaters

- مشتریان تئاترهای بیرون شهر

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد denizen

noun resident

Synonyms: citizen, dweller, habitant, indweller, inhabitant, inhabiter, liver, national, native, occupant, resider, subject

Antonyms: alien, foreigner, immigrant

ارجاع به لغت denizen

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «denizen» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/denizen

لغات نزدیک denizen

- denitrate
- denitrify
- denizen
- denizli
- denmark

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

glasses glass ticket taxi wheel boat water pail cafe trousers bedroom table nose bird elephant box money towel