امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Dilly-dally

    ˈdɪliˌdæli ˈdɪliˌdæli
    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    verb - intransitive
    اتلاف وقت کردن، بیهوده وقت گذراندن، دست‌دست کردن، فس‌فس کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام
    - Hey, stop dilly-dallying and start getting ready to go.
    - ای بابا کم فس‌فس کن و برای رفتن آماده شو.
    - Do not dilly-dally on the way.
    - توی راه وقت تلف نکن.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد dilly-dally

    1. verb waste time
      Synonyms: dawdle, delay, hem and haw, hesitate, linger, loiter, meander, mosey, move slowly, procrastinate, vacillate

    ارجاع به لغت dilly-dally

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «dilly-dally» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dillydally

    لغات نزدیک dilly-dally

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی