معنی directorial به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˌdaɪrekˈtɔːriəl ˌdaɪrekˈtɔːriəl

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective

هادی، مربوط به کارگردان، دستوری، هدایتی، مدیریتی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- directorial powers

- اختیارات مدیریتی

- They shared directorial duties.

- آنان در وظایف کارگردانی مشارکت داشتند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد directorial

adjective Of, for, or relating to administration or administrators

Synonyms: administrative, executive, managerial, ministerial, supervisory

ارجاع به لغت directorial

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «directorial» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/directorial

لغات نزدیک directorial

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند