معنی disassemble به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˌdɪsəˈsembl̩ ˌdɪsəˈsembl̩

آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

گذشته‌ی ساده:
disassembled
شکل سوم:
disassembled
سوم‌شخص مفرد:
disassembles
وجه وصفی حال:
disassembling

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive

مجزا کردن، سوا کردن، پیاده کردن (ماشین‌آلات)، به‌هم ریختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- to disassemble an engine

- موتوری را از هم باز کردن (پیاده کردن)

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disassemble

verb take apart

Synonyms: knock down, dismantle

ارجاع به لغت disassemble

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «disassemble» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disassemble

لغات نزدیک disassemble

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند