امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Disconnected

ˌdɪskəˈnektɪd ˌdɪskəˈnektɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    disconnects
  • وجه وصفی حال:

    disconnecting

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
جدا، سوا، بریده، منفصل، بی‌ربط

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- A disconnected telephone.
- تلفن قطع‌شده.
- the disconnected writings of an insane man
- نوشته‌های دری‌وری مردی دیوانه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disconnected

  1. adjective confused; discontinuous
    Synonyms: broken, detached, disjointed, disordered, garbled, illogical, inchoate, incoherent, incohesive, interrupted, irrational, irregular, jumbled, loose, mixed-up, muddled, rambling, separated, uncontinuous, uncoordinated, unintelligible, wandering
    Antonyms: attached, coherent, connected, continuous, intelligible, joined, understandable

ارجاع به لغت disconnected

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disconnected» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disconnected

لغات نزدیک disconnected

پیشنهاد بهبود معانی