معنی dished به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

dɪʃt dɪʃt

آخرین به‌روزرسانی: ۳۱ خرداد ۱۴۰۳

سوم‌شخص مفرد:
dishes
وجه وصفی حال:
dishing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective

مقعر، گود، کاو

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- The gymnasium has a dished roof.

- سالن بدن‌سازی دارای سقف مقعر است.

- The dished cups were filled with fragrant tea.

- فنجان‌های گود چای معطر پر شده بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dished

adjective Shaped like a dish or pan

Synonyms: dish-shaped, patelliform

ارجاع به لغت dished

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «dished» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dished

لغات نزدیک dished

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند