امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Distraction

dɪˈstrækʃn dɪˈstrækʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    distractions

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable C1
حواس‌پرتی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- His constant nagging is driving me to distraction.
- نق‌ زدن مداومش مرا به حواس‌پرتی سوق می‌دهد.
- The students whispered among themselves, agreeing that her lessons bore them to distraction.
- شاگردان بین خود زمزمه کردند و قبول داشتند که درس‌های او حواسشان را پرت می‌کند.
noun countable uncountable C1
عامل حواس‌پرتی (چیزی که شخص را از توجه به چیز دیگری باز می‌دارد)
- To escape the city's distractions, he went to the country.
- برای فرار از عوامل حواس‌پرتی در شهر به روستا رفت.
- Finding inner peace often means learning to ignore external distractions.
- یافتن آرامش درونی اغلب به معنای یادگیری نادیده گرفتن عوامل حواس‌پرتی بیرونی است.
noun countable C1
سرگرمی، مشغولیت (فعالیتی که حواس را به چیز دیگری معطوف می‌کند و به قصد لذت انجام می‌شود)
- The need for relaxation and distraction should not be forgotten.
- نیاز به استراحت و سرگرمی را نباید فراموش کرد.
- Reading a book is my favorite distraction when I need to unwind.
- زمانی که نیاز به استراحت دارم، خواندن کتاب مشغولیت محبوبم است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد distraction

  1. noun having one’s attention drawn away
    Synonyms: aberration, abstraction, agitation, amusement, beguilement, bewilderment, commotion, complication, confusion, disorder, dissipation, disturbance, diversion, divertissement, engrossment, entertainment, frenzy, game, interference, interruption, pastime, perplexity, preoccupation, recreation

Idioms

ارجاع به لغت distraction

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «distraction» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/distraction

لغات نزدیک distraction

پیشنهاد بهبود معانی