امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Do

duː doʊ duː dəʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    did
  • شکل سوم:

    done
  • سوم‌شخص مفرد:

    does
  • وجه وصفی حال:

    doing
  • شکل جمع:

    dos

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb A1
کردن، عمل کردن، انجام دادن، کفایت کردن، این کلمه در ابتدای جمله به‌صورت علامت سؤال می آید، فعل معین

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- to do great deeds
- کارهای بزرگی را انجام دادن
- Do what I tell you!
- آنچه را که به تو می‌گویم بکن!
- Do unto others as you would like them to do unto you.
- با دیگران چنان کن که خواهی با تو آنچنان کنند.
- Who did this?
- کی این کار را کرد؟
- Who did this to you?
- کی این عمل را نسبت به تو انجام داد؟
- Do your best!
- حداکثر سعی خودت را بکن!
- Do, don't merely talk!
- تنها حرف را نزن - عمل کن!
- Dinner has been done for an hour.
- یک ساعت است شام آماده شده است.
- It does no harm.
- ضرری ندارد.
- to do the ironing
- به اتوکشی پرداختن
- to do one's hair
- موی خود را درست کردن
- to do one's nails
- ناخنهای خود را گرفتن (با سوهان یا مانیکور زدن)
- to do a problem
- مسئله‌ای را حل کردن
- We did Hamlet.
- ما (نمایش) هملت را اجرا کردیم.
- I did Portia.
- من نقش پورشیا را بازی کردم.
- My father and I did Khayyam into English.
- پدرم و من (رباعیات) خیام را به انگلیسی ترجمه کردیم.
- to do a mile in four minutes
- مسافت یک مایل را در چهار دقیقه پیمودن
- to do 60 miles an hour
- ساعتی 60 مایل رفتن
- We did England in two months.
- دو ماهه انگلیس را جهانگردی کردیم.
- Will this do?
- آیا این کافی است؟
- Black clothes will do.
- لباس سیاه مناسب است.
- You've been done.
- کلاه سرت گذاشته‌اند.
- I have never done drugs.
- من هرگز مواد مخدر مصرف نکرده‌ام.
- He does well when treated well.
- وقتی با او خوش‌رفتاری شود او (هم) خوب رفتار می‌کند.
- to have done with dreaming
- دست از خواب و خیال برداشتن
- do stay tonight
- حتماً امشب بمان
- Do come in!
- حتما بیا(یید) تو!
- Do you know my name?
- اسم مرا می‌دانی؟
- Did they write the letter?
- آیا (آن‌ها) نامه را نوشتند؟
- Do not go!
- نرو!
- I don't (do not) like ice cream.
- بستنی دوست ندارم.
- love me as I do you
- همان‌طور که تو را دوست دارم، مرا دوست بدار
- Little did he realize.
- کم‌متوجه بود.
- The meat is not done yet.
- گوشت هنوز پخته نشده است.
- dog do
- گه سگ
- to do honor to the dead
- به مردگان ادای احترام کردن
- His enemies did him in.
- دشمنانش او را نفله کردند.
- He did himself well in land deals.
- در معاملات زمین کارش گرفت.
- I can do without cigarettes, but I can't do without food.
- من می‌توانم بدون سیگار زندگی کنم؛ ولی نمی‌توانم بدون خوراک باشم.
- That has nothing to do with money.
- آن اصلاً ربطی به پول ندارد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد do

  1. verb carry out
    Synonyms: accomplish, achieve, act, arrange, be responsible for, bring about, cause, close, complete, conclude, cook, create, determine, discharge, do one’s thing, effect, end, engage in, execute, finish, fix, fulfill, get ready, get with it, go for it, look after, make, make ready, move, operate, organize, perform, prepare, produce, pull off, see to, succeed, take care of business, take on, transact, undertake, wind up, work, wrap up
    Antonyms: defer, destroy, fail, idle, lose, miss, neglect, pass, put off, undo
  2. verb be sufficient
    Synonyms: answer, avail, be adequate, be enough, be good enough for, be of use, be useful, give satisfaction, pass muster, satisfy, serve, suffice, suit
  3. verb figure out, solve
    Synonyms: adapt, decipher, decode, interpret, puzzle out, render, resolve, translate, transliterate, transpose, work out
  4. verb act, behave
    Synonyms: acquit oneself, appear, bear, carry, come on like, comport, conduct, demean, deport, discourse, enact, fare, get along, get by, give, go on, impersonate, make out, manage, muddle through, operate, perform, personate, play, playact, portray, present, produce, put on, quit, render the role, seem, stagger along
  5. verb travel, visit
    Synonyms: cover, explore, journey, look at, pass through, stop in, tour, track, traverse
  6. verb cheat
    Synonyms: beat, bilk, chouse, con, cozen, deceive, defraud, dupe, fleece, flimflam, gyp, hoax, overreach, swindle, take for a ride, trick

Phrasal verbs

  • do by

    رفتار کردن نسبت به یا برای

  • do in

    خسته کردن

    فریب دادن، گول زدن

  • do over

    مجددا انجام دادن

    چپاول کردن، غارت کردن، دستبرد زدن

  • do up

    بستن، سفت کردن

    آماده کردن، تزئین کردن

  • do up right

    (عامیانه) با دقت انجام دادن

  • do with

    به کار بردن، به کار زدن، مفید یافتن، به درد خور بودن

  • do without

    تنهایی انجام دادن، بی‌نیاز بودن از

Collocations

  • do honor (to)

    احترام کردن، احترام گذاشتن

  • do well

    خوب (یا سالم) بودن

Idioms

  • do oneself well (or proud)

    موفق شدن، (کار کسی) گرفتن

  • do's and don'ts

    بایدها و نبایدها، مقررات، چیزهای موجه و غیرموجه، موارد قانونی و غیرقانونی

  • do well

    1- موفق بودن، کامیاب بودن 2- (بیمار) رو به بهبود بودن

  • have to do with

    ربط داشتن، مربوط بودن، ارتباط داشتن

  • is anything doing tonight

    آیا امشب خبری هست؟ (مهمانی و غیره هست؟)

لغات هم‌خانواده do

ارجاع به لغت do

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «do» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/do

پیشنهاد بهبود معانی