امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Domineer

ˌdɑːməˈnɪr ˌdɒmɪˈnɪə
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

verb - intransitive
سلطه‌جویی کردن، تحکم کردن، مستبدانه حکومت کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- He tends to domineer.
- او تمایل به سلطه‌گرایی دارد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد domineer

  1. verb oppress; assume authority
    Synonyms: be in the saddle, bend, bluster, boss around, browbeat, bulldoze, bully, call the shots, dominate, hector, henpeck, in the driver’s seat, intimidate, keep under thumb, kick around, lead by the nose, menace, overbear, predominate, preponderate, prevail, push the buttons, reign, rule, rule the roost, run the show, run things, swagger, threaten, throw weight around, tyrannize
    Antonyms: follow, submit, surrender, yield

ارجاع به لغت domineer

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «domineer» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/domineer

لغات نزدیک domineer

پیشنهاد بهبود معانی