ترجمه و بهبود متون فارسی و انگلیسی با استفاده از هوش مصنوعی (AI)

Downtime

ˈdaʊntaɪm ˈdaʊntaɪm
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

  • noun
    مدتی که کارخانه کار نمی‌کند، مدت استراحت ماشین و کارخانه در شبانه‌روز
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد downtime

  1. noun time during which an activity is stopped
    Synonyms: break, breathing spell, freedom, free time, halt, interim, interlude, intermission, letup, lull, pause, recess, repose, respite, rest, spare time, spell, stay, suspension, time on one’s hands, time out, time to burn, time to kill

ارجاع به لغت downtime

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «downtime» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ تیر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/downtime

لغات نزدیک downtime

پیشنهاد بهبود معانی