امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Dysfunctional

    dɪsˈfʌŋkʃnəl dɪsˈfʌŋkʃnəl
    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    adjective
    ناکارآمد، سوء عملکرد، بد کارکردی، غیرکارکردی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری
    - a dysfunctional family.
    - خانواده‌ی به‌هم ریخته و آشفته.
    - He notes the following dysfunctional possibilities.
    - وی به احتمالات ناکارآمد زیر اشاره می‌کند.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد dysfunctional

    1. adjective socially impaired
      Synonyms:
      sick flawed defective broken unfit inhibited maladjusted wounded deteriorated decayed debilitated undermined malfunctional

    ارجاع به لغت dysfunctional

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «dysfunctional» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dysfunctional

    لغات نزدیک dysfunctional

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی