امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Emf

    ˌiː em ˈef ˌiː em ˈef
    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی‌ها

    abbreviation
    (مخفف) (برق و الکترونیک) electromotive force نیروی محرکه برق، نیروی محرکه ی الکتریکی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری
    abbreviation
    (مخفف) electromagnetic field میدان های الکترومغناطیسی
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد emf

    1. noun The rate at which energy is drawn from a source that produces a flow of electricity in a circuit; expressed in volts
      Synonyms: voltage, electromotive force

    ارجاع به لغت emf

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «emf» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/emf

    لغات نزدیک emf

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    خاد خارج ازوصف خانه جنبا خانه شطرنج خاورسوی خاکروبه گردآوری کردن خاکسترگر خاکشیر مرتع ختام ختم گزاردن خدمت دوسره خراب نکردنی خرابی تدریجی خراشاندن با آلت زبر خراشاندن پوست خراشنده کردن خراشگذاری خراشیدگی بر پوست درخت خرامشگاه خرخنده کردن خرده زارع خز سمور آبی خزانگر خزدست خزه مردابی خسباندن خسپاندن تخم خسپانگر خشک افتادن خشک انداختن خصوصی کردن خط ترازنما درنمودار خط دو راهی خطاگونه خطگذار