امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Entrench

enˈtrent͡ʃ ɪnˈtrent͡ʃ
آخرین به‌روزرسانی:

توضیحات

همچنین می‌توان از intrench به‌ جای entrench استفاده کرد.

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive
تجاوز کردن به، خندق کندن، در سنگر قراردادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- His government is now firmly entrenched and it would be difficult to overthrow it.
- دولت او اکنون سخت استقرار یافته است و برانداختن آن مشکل خواهد بود.
- entrenched commercial interests
- علایق بازرگانی دارای ریشه‌های عمیق
- He did not entrench upon his mother's fortune.
- او به اموال مادرش دست درازی نکرد.
- The soldiers entrenched and awaited the enemy.
- سربازان سنگر گرفتند و به انتظار دشمن نشستند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد entrench

  1. verb establish, make inroads
    Synonyms: anchor, confirm, define, dig in, embed, ensconce, fence, fix, fortify, found, ground, hole up, implant, infix, ingrain, install, lodge, plant, protect, root, seat, set, settle, strengthen
  2. verb trespass
    Synonyms: break in on, encroach, impinge, infringe, interfere, interlope, intervene, intrude, invade, make inroads, stick nose into
    Antonyms: stay off

Collocations

  • entrench a town

    شهری را سنگربندی کردن، شهری را مستحکم کردن

ارجاع به لغت entrench

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «entrench» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/entrench

لغات نزدیک entrench

پیشنهاد بهبود معانی